ارد ، دوست هیچ شکارچی نیست . حکیم ارد بزرگ
سخنان حکیمانه
تنها نوای آموزگارانی در سینه شاگردان جاودانه می ماند ، که نوای مهربانی سر می دهند . حکیم ارد بزرگ
راه ابریشم ، همانند خلیج عربی جعلی است
کسانی که از درون مهربان خویش دور شده اند ، زندگی را همواره بر خود سخت می کنند . حکیم ارد بزرگ
داستانک
آواز مهربانی ، از هر سنگ نگاره ای ، ماندگار تر است . حکیم ارد بزرگ
کسی که گوش به سخن خردمندان دارد ، از خواری و زبونی به دور است . حکیم ارد بزرگ
برخی به "ارد" می گویند اعتماد به نفس نداریم . به آنها می گویم : از فضای خالی درون خویش برون آمده و به دریای داشته ها سفر کنیم ، تا هنگامی که در نیمه خالی لیوان درون خویش ، دست و پا می زنیم و از نداشته هایمان سخن می گوییم راه تازه ای برای بهتر شدن نمی یابیم . هر یک از ما آدمیان ، دارای توانی هستیم آن را یافته و بر آن گام نهیم از آن پس پلکان رشد را به چشم خواهیم دید . حکیم ارد بزرگ
ایرانیان هرگاه ، پشتکار داشته اند ، شگفتی ها آفریده اند . حکیم ارد بزرگ
آزادیخواهی و راستی باید برجسته ترین خوی ایرانیان است . حکیم ارد بزرگ
سرزمینمان ایران ، در میانه پهنه زمین است ، پس ما ، نه شرقی هستیم و نه غربی . حکیم ارد بزرگ
برخی به "ارد" می گویند دارا هستیم اما باز هم از زندگی لذت نمی بریم ؟ به آنها می گویم : به دیگران مهربانی کنید و ادب را بکار گیرید تا آنها شما را سرشار از واژه های زیبا کنند . بخش بزرگی از خوشبختی ما در کام و دهان دیگران در بند است ، آنها را با خوبی و نیکی ، آزاد و رها کنیم . حکیم ارد بزرگ
نگاه آدمهای کوچک ، چه زود پر می شود و لبریز . حکیم ارد بزرگ
22222222222222222222222222222222222222222211111111111111111111111111111111111
اوحدی
سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست
ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست
گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز
تنگی که ازو قند به خروار برند اوست
آن حور شکر خنده که از حقهٔ لعلش
یک شهر شفای دل بیمار برند اوست
آن ماه که سجاده نشینان در او
سجاده و تسبیح به خمار برند اوست
ترکی که ز چین سر زلف چو کمندش
عشاق دل شیفته دشوار برند اوست
شوخی که ز سر پنجهٔ مستان دو چشمش
خوبان جهان جور به ناچار برند اوست
اندر چمن دلبری، ای اوحدی، امروز
سروی که ز رویش گل بیخار برند اوست
آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست
گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد
ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست
سازی ندیدهایم و نوایی ازو، مگر
ساز غمش، که خانهٔ ما پرنوای اوست
در دیده کس نیامد و دل یاد کس نگردد
تا دل مقام او شد و تا دیده جای اوست
در عشق او چگونه توان داشت زر دریغ؟
چون سر که میکشیم به دوش از برای اوست
ما را بدان مشاهده میل خطا نرفت
آن کس که این مشاهده کرد این خطای اوست
دل رفته را به تیغ چه ترسانی؟ ای رقیب
دردش پدید کن تو، که این خود دوای اوست
بگذار تا چو شمع بسوزد وجود من
زیرا که روشنایی من در فنای اوست
ابن سینا***ebne sinaیارب، مساز منزل او جز کنار من
کان منزلت نه لایق بند قبای اوست
هر کس هوای خوبی و رای کسی کند
ما را نبود رای، و گر بود رای اوست
تا اوحدی مجال سگ کوی دوست یافت
در هر محلتی که رود ماجرای اوست
با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست
نیست بجز یاد او در دل ما جای گیر
در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست
صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید
یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست
نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق
وین همه دریا که هست غرقهٔ دریای اوست
خواهش ما زان جمال نیست بجز یک نظر
گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست
نیست سر و تن دریغ گو: بزن، آن دست تیغ
ساموئل خاچیکیان *** samoel khachikeyanکز تن ما دور به سر که نه در پای اوست
جز ورق ذکر او ورد نخواهیم ساخت
چون همه طومار ما اسم و مسمای اوست
شیوهٔ شوخان شنگ، عربدهٔ رنگ رنگ
میرزاده عشقی *** mirzadeh eshghiغمزهٔ چشمان تنگ، جمله تقاضای اوست
با تو ز یکتا شدن عار ندارد، ولی
گیر که یکتا شود، کیست که همتای اوست؟
کام که جست اوحدی از رخ او دور بود
جامهٔ این آرزو چون نه به بالای اوست
مرا سر بلندی ز سودای اوست
سری دوست دارم که در پای اوست
مزاج دلم گرم از آن میشود
ابی - ابراهیم حامدی *** ebi hamediکه بر مهر روی دلارای اوست
مرا زیبد ار لاف شاهی زنم
که در سینه گنج تمنای اوست
نیابی در اجزای من درهای
که آن ذره خالی ز سودای اوست
رودکی***rodakiسرم جای شور و تنم جای شوق
لبم جای ذکر و دلم جای اوست
که نزدیک لیلی خبر میبرد؟
که: مجنون آشفته شیدای اوست
دل اوحدی کی برآید ز بند؟
که در بند زلف سمن سای اوست